جدول جو
جدول جو

معنی درو دربن - جستجوی لغت در جدول جو

درو دربن
در و پنجره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ غَ لَ اَشُ دَ)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
در و پنجره، در و پیکر
فرهنگ گویش مازندرانی
نسبت دروغ به کسی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخنان نادرست و دغل کارانه و شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی